یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸

کاش می دانستم با خودت چه فکر می کردی؟ کاش می دانستم چه زیر لب زمزمه می کردی؟ نه راستی، چه فکری می کردی؟ چه امیدی داشتی؟ آن لحظه که تصمیم گرفتی، انگیزه ات چه بود؟ یکی دیگر.... برای چه؟ که چه بشود؟ "که" بشود؟ چکار کند؟
در آن لحظات که بند بند و جزء جزء ساختی و به هم وصل کردی، وقتی که قلبم را می ساختی، وقتی که صورتم را می کشیدی، وقتی دستها و پاهایم را درست می کردی، همه را دقیق و با نظم، به هم وصل می کردی، راستی به چه می اندیشیدی؟ مرا ساختی. شدم مریم. یک مریم دیگر بین هزاران. که چه بشود؟ لابد با خودت می گفتی: " برو آنجا که تو را منتظرند...." آخر پدر و مادرم منتظرم بودند. مشتاق مشتاق.
چه می شد اگر پیش تو می ماندم. تو، من، این دنیا، چه چیز را از دست می دادیم؟
کاش بفهمم. کاش به من بفهمانی. ماموریت من در این دنیا، در این دنیای کثیف، چیست؟ این دنیا که پر شدست از آه مظلومان. این دنیا که پر شدست از استخوانهای شکسته زیر پای ظالمان. این دنیا که گوشش پر شدست از صدای گریه یتیمان و دردمندان.
خدایا تو به من بگو. من اینجا به چه کار می آیم؟؟؟ به چه کار؟؟؟ اشک کدام یتیم با سرانگشتان من چیده شده است؟ دست کدام گمگشته را گرفته ام؟ کدام در بسته را به روی بنده ای باز کرده ام؟ کدام دردمند را درمان و کدام دل شکسته را مرحم بوده ام؟ اگر نمی آمدم، این دنیا از چه محروم می شد؟؟؟ یک مریم دیگر می آمد مثل هزاران.
مرا با هزاران ناز و محبت فرستادی اینجا. فرشته ای کوچک و معصوم. وقتی به عکسهای نوزادی ام نگاه می کنم، قلبم فشرده می شود. تو اینجا چه کار داشتی که آمدی دخترک!؟ حیف نبودی؟ آخرالامر شده ای هیزم جهنم. تمام اجزای بدنت حسابی رونق می دهند به آتش بازی آنجا. در این دنیا سینه آتشفشان و در آن دنیا...... انصاف نیست
پرودگار من، به من نشان بده راهی را که" باید" بروم. راهی که مرا برای آن آفریدی. نشان بده باری را که باید از روی زمین بردارم. لااقل به من بگو چه امیدی به داشتن من داشتی؟
چه شود گر بدهی جواب نامه مرا.....؟ این ماهی از آب برون افتادست......

۵ نظر:

همه هستی من گفت...

10 October 2009 05:46 PM
شنیدم در زمان خسرو پرویز-

گرفتند آدمی را توی تبریز-

به جرم نقض قانون اساسی-

و بعض گفتمان های سیاسی-

ولی آن مرد دور اندیش، از پیش-

قراری را نهاده با زن خویش-

که از زندان اگر آمد زمانی-

به نام من پیامی یا نشانی-

اگر خودکار آبی بود متنش-

بدان باشد درست و بی غل و غش-

اگر با رنگ قرمز بود خودکار-

بدان باشد تمام از روی اجبار-

تمامش از فشار بازجویی ست-

سراپایش دروغ و یاوه گویی ست-


گذشت و روزی آمد نامه از مرد-

گرفت آن نامه را بانوی پر درد-

گشود و دید با هالو مآبی-

نوشته شوهرش با خط آبی:

عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟

بگو بی بنده احوالت چطور است؟

اگر از ما بپرسی، خوب بشنو-

ملالی نیست غیر از دوری تو-

من این جا راحتم، کیفور کیفور-

بساط عیش و عشرت جور وا جور-

در این جا سینما و باشگاه است-

غذا، آجیل، میوه رو به راه است-

کتک با چوب یا شلاق و باطوم-

تماما شایعاتی هست موهوم-

هر آن کس گوید این جا چوب دار است-

بدان این هم دروغی شاخدار است-

در این جا استرس جایی ندارد-

درفش و داغ معنایی ندارد-

کجا تفتیش های اعتقادی ست؟

کجا سلول های انفرادی ست؟

همه این جا رفیق و دوست هستیم-

چو گردو داخل یک پوست هستیم-

در این جا بازجو اصلن نداریم-

شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم-

به جای آن اتاق فکر داریم-

روش های بدیع و بکر داریم-

عزیزم، حال من خوب است این جا-

گذشت عمر، مطلوب است این جا-

کسی را هیچ کاری با کسی نیست-

نشانی از غم و دلواپسی نیست-

همه چیزش تمامن بیست این جا-

فقط خود کار قرمز نیست این جا

در وطن خویش غریب گفت...

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم

رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

کیست آن گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

مولانا

همه هستی من گفت...

خانم گل من اگه تو نبودي من از غصه بي همزبوني دق مي كردم. كي گفته تو دست بنده اي رو نگرفتي؟؟ مگه همين ماه رمضون امسال منو از راه انحرافي بيرون نكشيدي؟ نه گلم تو رو خدا با حساب و كتاب درست و حسابي فرستاد اين دنيا... حالا من يكيشم! بقيه رو فكر كن و به خاطر بيار.
عاشقتم:مريم!

Unknown گفت...

مریم جون .. خوندن این نوشته اول صبح بهم چسبید، و بازم مثل هر روز و اینبار با تو این سوالات رو تو ذهنم مرور کردم... این از همون نشونه های خوبه... من مطمئنم یه احساس ، یه دغدغه مشترک ، یه تنهایی بزرگ داره فاصله رو کم میکنه... اینه همش یه نشونه ست...دوست دارم

ناشناس گفت...

سلام خواهرم.تو به دنيا نيامدي تا كوچكي دنيا را ببيني آمدي تا عشق يه خدا را تجربه كني و ديگران از بزرگي وجودت بهره مند شوند. اميدوارم به اين باور زيبا برسي.
برادر كوچكت م. تقوي