شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

تو با دلتنگی های من
تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری
تظاهر می کنم هستی

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

وقتی تمام نیازها و تمناهای یک روز تنها با لیوانی آب و لقمه ای نان برطرف می شوند، احساس حقارت می کنم. وقتی که بی تابی های بزرگ با اندکی! برطرف می شوند، احساس اندک بودن می کنم. وقتی با "نخوردن" و "نیاشامیدن" بی قراری را تجربه می کنم که هرگز با "ندانستن" تجربه اش نکرده ام، احساس بیچارگی می کنم.
خدایا! نکند رمضان امسال هم بگذرد و من همچنان اینگونه در بند "وجود" باشم!

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۹

و چون موسى به ميعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم.» فرمود: «هرگز مرا نخواهى ديد، ليكن به كوه بنگر پس اگر بر جاى خود قرار گرفت به زودى مرا خواهى ديد.» پس چون پروردگارش به كوه جلوه نمود، آن را ريز ريز ساخت، و موسى بيهوش بر زمين افتاد، و چون به خود آمد، گفت: «تو منزهى! به درگاهت توبه كردم و من نخستين مؤمنانم.»
سوره اعراف. آیه 143

الهی، او که یک نظر دید، عقل او پاک رمید، پس او که دائم به دیدۀ دل تو را دید، چون بیارمید؟
الهی، چه غم دارد او که تو را دارد؟ که را شاید، او که تو را نشاید؟ آزاد آن نفس که به یاد تو یازان، و آباد آن دل که به مهر تو نازان و شاد آنکس که با تو در پیمان!