پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۸

می خواهم بنویسم
می خواهم بنویسم تا نپوسند حرفهایم
تا له نشوند افکارم در ازدحام این همه فکر
به قول دکتر، می خواهم از کار سخت ننوشتن خودم را برهانم
بیماری سختی بود که چند سالی به آن مبتلا بودم
سکوت و سکوت و سکوت
حالم از این همه رخوت به هم می خورد
شده ام مرداب به گمانم
دارم می گندم
من می نویسم هر کس دوست داشت بخواند
هر کس دوست نداشت نخواند
بگذرد و برود
من می نویسم

۵ نظر:

در وطن خویش غریب گفت...

ن و القلم و ما یسطرون

Unknown گفت...

سلام خانمی...
پس تو هم پماه بردی به نوشتن...
یه فکر هایی دارم ، بیا پور شورتر از اون سالها آرزوهامونو مرور کنیم
...

Unknown گفت...

چقدر غلط املائی تو این چند سطر!
:))

ناشناس گفت...

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

بهرام گليائى گفت...

بنام خدا
من از اولين نوشته شروع بخواندن كردم تا تغييرات وتحولات فكرى و قلمى نويسنده را بهتر ببينم
اما داشتم با خودم فكر ميكردم چگونه ميتوان نوشته نخوانده را دوست. نداشت؟!