دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۸

مهر ماه هر سال شاهد بروز پدیده های جالبی در سطح شهرمان هستیم. دختران و پسرانی که هر روز صبح همراه ما آدم بزرگها! راهی مدرسه ها می شوند و با خودشان یک عالمه شادی و صفا و خنده و البته ترافیک می آوردند. دلم غش می رود وقتی لباسهای نو و رنگارنگ را بر تن این دخترکان زیبا می بینم. وقتی صدای خنده های گاه گاهشان چرت صبحگاهیم را پاره می کند. و چقدر حرص می خورم وقتی صدای نچ نچ پیرزنان و غرولند های پیرمردان بلند می شود. گویا خندیدن برای ما نسل شهید پرور انقلاب باید همیشه پدیده غریبی باشد!
در کنار دانش آموزان که به سادگی از نوع لباسهایشان قابل تشخیص هستند، بیشترین علاقه من به دانشجویان است، علی الخصوص دانشجویان ترم اولی. جوانان پر شور و انرژی و انگیزه ای که تا چندی پیش در میان همین بچه مدرسه ای ها بودند. این روزها لباسهای آدم بزرگها را می پوشند و چنان شق و رق راه می روند که در هر شرایطی لبخند را به صورت من می نشانند.
در کنار تمام این زیباییها جامعه ما با پدیده ای روبروست که متاسفانه شاید برای کمتر کسی مطرح باشد و کمتر کسی از آن به عنوان یک معزل یاد کند. برای دیدن این پدیده کافیست در طول روز چند دقیقه ای را در حوالی میدان انقلاب و در میان کتاب فروشی های آن قدم بزنید. اگر کمی دقت کنید به سادگی دختران جوانی را می بینید که از شهرستانها و یا روستاها برای ادامه تحصیل به تهران آمده اند. دختران ساده رو، ساده پوش و ساده دل. وقتی که در وسط میدان انقلاب آدرس درب اصلی دانشگاه را می پرسند، یا اینکه مثلا خیابان کارگر کجاست، یا اینکه در این اطراف خوابگاه نمی شناسید؟، به آسانی می توان سادگی یک دختر شهرستانی را در گونه های آفتاب سوخته شان دید. فرشتگان زیبا و نورانی که هر سال مهر ماه در شهر ما ساکن می شوند. اما افسوس و صد افسوس که تمام این سادگیها فقط برای ترم اول است و نهایتا برای ترم دوم دانشگاه. دخترانی که تا چندی پیش حتی پیش محرام خود پوشیده بودند، امروز در راهروهای دانشگاه ها و در خیابانها خود نمایی می کنند. و چه کسی می داند و برای چه کسی اهمیت دارد که سرنوشت این دخترکان چه خواهد شد؟ قلبهای ساده ای که به سادگی یک لبخند و یک کلام محبت آمیز، به خون می نشینند و رنگ رخ از صاحبانشان می گیرند. و خدا می داند چقدر آسان می توان از این قلبهای ساده سوء استفاده کرد در این شهر درنده. دلم می سوزد برای این دختران و برای والدین زحمت کششان که چشم انتظار مدارک دانشگاهی دلبندشان هستند.
همه دوستانی که با من در دانشگاه شریعتی همکلاس بودند حتما می دانند که چه بر سر همکلاسی تبریزی ما آمد. دختر فوق العاده با هوشی که اسیر ساده دلیش شد. چقدر دلم می خواهد بدانم الان کجاست و چه می کند. آن روزها که می گفت دیگر برنخواهد گشت.
کاش کسی به فکر اینها باشد. کاش پدرها و مادرها اجازه ندهند دختر دلبندشان به تنهایی راهی این خراب آباد شود. کاش می شد در همان روزهای اول دانشگاه با چند جلسه کلاس توجیهی سرنوشت بسیاری از آنان را از تباهی نجات داد.
البته لازم است این را هم بگویم که فراوانند دخترانی که در روز فارغ التحصیلی به سادگی و پاکی روز اول دانشگاه هستند. کاش همه پدرها و مادرها بهترین دوستان فرزندانشان بودند...
ای کاش و فقط ای کاش....

۳ نظر:

علی کلائی گفت...

تربیت غلط برای این نسل که جنس مخالف برایشان چون معمایی است . وقتی که م یخواهند این معما را حل کنند ، چون تربیت جنسی درستی ندارند دیگه نمی دانم چه بر سرشان می آید .
کاش نظام آموزشی ما به جای تفکر مبتنی جداسازی و تفکیک و حذف به فکر زندگی مسلمت آمیز اجتماعی و اموزشش در کنار یکدیگر بود .
ای که از این کاشها در این ملک بلا گرفته زیاداست خواهر
ارادتمند

Unknown گفت...

مریم جون حرف دل منو گفتی... چقدر خوشحالم که اون سالها در اوج بی تجربگی پدر و مادرم با رفتن به یه شهر دیگه برای ادامه تحصیل باهام مخالفت کردند، می دونی دوست من! تو محیط مدرسه مهارت زندگی اجتماعی به ما نیاموختند و تو خونه هم بخاطر تربیت خاص ایرانی ها وجه اجتماعی این تربیت کمرنگه! هول دادن پسر و دختر نوجوان و کم تجربه به سمت اجتماع بدون اینهمه پشتوانه که باید باشه و نیست، خطر بزرگیه! به نظر من برای تحصیل هیچ وقت دیر نیست ، عجله برای چیه!عجله تو انتخاب رشته ، عجله تو انتخاب دانشگاه ، عجله تو انتخاب.. از اینهمه عجله خسته ام...

rahsepaar گفت...

salam
mamnoonam maryam jan. rastesh beyne oon paki va in chehreye jadid faseleye chandani nist.. shayad fasele ash andazeye azadi ee ast ke az jabr be ekhtira nasibe ensanha mishavad..