جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۸

شنیده ام که اگر کبوتران حرمت را از تو دور کنند، خواهند مرد.
پس من چگونه زنده ام؟ با اینکه شکسته بال تر از من میان مرغان نیست......

یه وقتایی گیج می شم. معنی خیلی از کارای خدا رو نمی فهمم. از این همه نفهمی خودم خسته شدم. نمی دونم چرا خدا خسته نمی شه؟ این روزا به وضوح دست خدا رو تو زندگیم می بینم. اتفاقاتی که برام می افتن، به وضوح به خواست و امر خدا هستند. اما من نمی تونم راه پیش روم رو ببینم. به گمانم شده ام مصداق "صمم بکمم".
دوست داشتم 88/8/8 برام متفاوت باشه. واقعا هم شد. مهمان ناخوانده ای داشتم که سالها بود ندیده بودمش. یعنی دوست نداشتم که ببینمش. اما امروز غافلگیرم کرد وقتی برای دیدنم اومد جلوی در خونه. آنقدر بهم گفت "عوض شده ای" که ترسیدم.

۲ نظر:

Unknown گفت...

مریم ...

رهسپار گفت...

اين سخت ترين اتفاقه! اينكه صبرت از صبر خدا خيلي كمتر بشه..
اين روزها صبر من از اون خيلي كمتر شده بود.. اما خودش كمكم كرد.. كاش به تو هم كمك كنه..