یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

چه عجیب مردمانی شده اند، مردمان ایران زمین. چقدر کوته فکران زیاد شده اند. چقدر فکر نمی کنن. چقدر عقلها و درک ها در چشمها جمع شده اند. چقدر فقط ظاهر را می بینند. چقدر عجله دارند در نظر دادن درباره انسانها. چقدر زود تصمیم می گیرند. چقدر راحت آدمها را سیاه وسفید می کنند. چقدر مرزهای اخلاق جا به جا شده اند.
نمی دانم آیا مرزهای اخلاق قابل جابه جا شدن هستند یا نه؟ اگر نیستند، یعنی این همه انسان بی اخلاقند؟؟ آیا شرایط مکان و زمان اصول اخلاقی را تحت تاثیر قرار می دهند؟ ( با استثتاها کاری ندارم)
آیا اگر زمانی دروغ گناه بود، امروز نشانه ترسو بودن است؟
آیا اگر زمانی صداقت شجاعت بود، امروز نشانه ساده لوحی است؟
آیا اگر زمانی پایبند بودن به حلال و حرام، شرافت بود، امروز نشانه بلاهت است؟
آیا اگر زمانی ایثار افتخار بود، امروز نشانه حماقت است؟
آیا اگر زمانی چشم و دل پاک، نجابت بود، امروز نشانه اُمّل بودن است؟
آیا اگر زمانی ساده زیستی هنر بود، امروز نشانه بی کلاسی و فقر است؟
آیا اگر زمانی حجاب ابتدای راه پاکدامنی بود، امروز نشانه تحجر و کهنه پرستی است؟
من نمی فهمم!!
آیا واقعا ارزشها سر جای خودشان هستند؟ آیا این همه انسان پایبند به ارزشها نیستند؟ ارزشها گم شده اند یا آدمها؟ چرا اکثر آدمها در حساس ترین دو راهی های زندگی، ارزشها و اصول اخلاقی را ملاک انتخاب نمی دانند؟ چرا تن به هر کار و تن به هر شرایطی می دهند؟
من نمی فهمم!!
من نمی فهمم همه به دنبال چه هستند؟ مسابقه بر سر چیست؟
عجیبت مردمانی شده اند ایرانیان. بد مردمانی شده اند. به همه بدبین و شکاک شده ام. با هر کس صحبت می کنم، دلشوره یک نیت شوم را دارم. دیگر نمی توانم هر نصیحتی را مشفقانه و دلسوزانه ببینم. دیگر هر نگاه مهربانی را به سادگی باور نمی کنم. دیگر هر دست دوستی را به سادگی نمی فشارم. دیگر از پیشنهادهای کمک می ترسم. عشق را نمی توانم بپذیرم...
خودم را "ارزش"مند نمی دانم. اما از "بی ارزشی هایم" می رنجم. خودم را سفید نمی بینم و بقیه را سیاه. این خط کشی ها را نمی پسندم. اما این روزها بسیار زیر گیوتین قضاوت های نابه جای اطرافیان قرار گرفته ام. حتی از اطرافیانی که آنان را پایبند اخلاق می دانسته ام. دلتنگم از آدمها....
کجاست سعدی تا به او بگویم که این روزها:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت؟؟؟؟؟ نه!!!!! همین لباس زیباست نشان آدمیت

۶ نظر:

Unknown گفت...

این موضوع یکی از سخنرانی های الهی قمشه ای بود.. هیچ بدی نبوده که با گذشت زمان رنگ خوبی بگیره و هیچ خوبی بسته به دوران بد نمیشه.. هر کی به درونش ، به فطرتش مراجعه کنه اینو خوب می فهمه! می دونی اشکال کجاست ! آرما بیشتر دارن سرک میکشن به درون دیگران ، از خودشون غافل اند.. از خودمون غافلیم..

علی کلائی گفت...

چه بگويم . روزهاست كه ارزشمندي آدمهاي ديروز و ملاكهايشان به بي ارزشي آدمهاي امروز شده است . دگرگوني ارزشها و از خود بيگانگي را مي توانم بفهمم . آليناسيون را به قول سارتر و شريعتي مي توانم درك كنم . ولي اينچه هست ديگر از مرز از خود بيگانگي گذشته . دليلش مي داني چيست ؟
امروز بي شعوري با بي شرفي در هم آميخته معجوني ساخته بيا و ببين . به دليل حاكميت حكومتي به نام دين و به كام قدرت امروز هر چه ارزش اخلاقي است با مصادره و محدود شدن به نام دين به زير قباي حاكمان مي رود از سوي مردمان استبداد زده مورد سوال و نقد قرار ميگيرد . زماني جمعي از آنارشيستها مي گفتند كه اخلاق زائيده جهان خرده بورژوازي است و در جهان برابر اين زائيده سرمايه سالار رخت خواهد بست . اما كيست كه نداند اخلاق را نه مابعد انديشه كه ماقبل انديشه بايد تصور كرد . بماند . سخن زياده است و زمانه كم . اما همين بس كه اخلاق است كه ملاك سنجش دين يا تفكر يا انديشه اي نه بالعكس
اما چرا امروز اينگونه ايم . روان اجتماعي جامعه ما را دزدان نابكار دزديده اند . مفاهيم قلب شده و نام چيزي و درون مايه چيز ديگري است .
مصيبتي كه امروز بر سرمان مي رود جامعه بي اخلاقي است كه در آن رذيلت بر جايگاه فضيلت نشسته است . مصيبتي كه در آن همه مقصريم . هم آن حاكمان و هم ما محكومان
كاش همگان دغدغه اخلاقي تو را داشتند خواهرم

Fama گفت...

نصیحت ...
دست دوستی ...
پیشنهاد کمک ...
قضاوت های نابه جا...
تک تک کلمه هات رو خوندم چندین بار هم خوندم مفهومشون خیلی واضح و قابل فهم بود .
فقط زود قضاوت نکن اینبار این تویی که میشی یه ضد ارزش علیه ارزش ها
مثل خیلی های دیگه که ازش دم میزنن ولی ....

مریم فردی گفت...

فاما جان، زود قضاوت می کنی. انسانها هزار لایه دارند. شاید این حرفها از لایه های زیرین وجودم برخواسته باشه که کسی ازش هیچ خبری نداره. برداشتت اشتباهه.. ممنون از توجهت دوست خوب خوب خوبم.

همه هستی من گفت...

چقدر خوب مهدي سهيلي پسرش سهيل رو نصحت كرد،‌كاري كه كمتر مي بيني پدر و مادراي امروز بهش توجهي بكنند:
...در اين سامان بغير از شور و شر نيست
شرافت جز به دست سيم و زر نيست
شرف هرگز خريداري ندارد
درستي هيچ بازاري ندارد
همه دام و دد يك سر دو گوشند
همه گندم نما و جو فروشند
عبادت جاي خود را بر ريا داد
صفا و راستي هم از مد افتاد
جوانمردان تهي دست و تهي پاي
لئيمان را بساط عيش بر جاي...
...كنون دارم نصيحتهاي چندي
بيا بشنو زبابا چند پندي
نخستين آنكه با ياد خدا باش
ز راه دشمنان حق جدا باش
ولي راه خدا تنها زبان نيست
در اين راه از رياكاران نشان نيست
خداجو،‌با خداگو فرق دارد
حقيقت با هياهو فرق دارد
خداگو حاجي مردم فريب است
خداجو مومن حسرت نصيب است
خداگو،‌بهر زر خواهان حق است
وگر بي زر شود از پايه لق است
خداجو را هواي سيم و زر نيست
بجز فكر خدا فكر دگر نيست
مرو هرگز ره ناپاك مردان
زناپاكان هميشه روبگردان
اگرچه عيب باشد راستگويي
ولي خواهم جز اين راهي نپويي
اگرچه دزد كارش رو به راه است
ولي دزدي به كيش من گناه است
اگر دستت تهي شد،‌دل قوي دار
به راه رشوه خواران پاي مگذار...

zahra گفت...

سلام مریم خانم گل. چه خوب نوشتی. راست می گی. روزگار دردناکیه. آدم یه وقتایی به اعتقاداتش شک می کنه. یادمه یه وقت بهم گفتی: " اگه به نظرت چیزی درسته، حتما انجامش بده. اگه به نظرت راهی حقه، حتما همون راهو برو. حتی اگه همه مردم دنیا برعکس تو حرکت کنن." هیچ وقت این حرفت یادم نمی ره. هرچند خیلی سخته. دعام کن منم مثل تو محکم باشم