امام سجاد (ع) می فرمایند: " راضی بودن به قضای ناپسند، بالاترین درجات یقین است."
یقین درجه ای بالاتر از ایمان است. جایی خواندم ایمان بر پایه خیال است. به همین دلیل است که در آن خوف و رجا راه دارد. مومن گاهی می ترسد. گاهی امیدوار می شود. گاهی غمگین می شود. گاهی مضطر هست و گاهی نا آرام و بی قرار. شبیه موجی می شود که سر به این سو و آن سو می کوبد. هیچ چیز آرامش نمی کند. با اینکه ایمان دارد. با اینکه می داند خدایی هست که به تماشایش نشسته. در اینجاست که باید به او می گویند که ": آهای! من از رگ گردنت هم به تو نزدیکترم. نترس! من هستم... تو نمی دانی. تو نمی بینی مرا. فقط باور کرده ای که هستم. نمی بینی، نمی بینی... باور کرده ای که پشت پرده ام. اما پرده ای هنوز بین من و تو است. هنوز به شهود نرسیده ای. پس آرام باش. من تو را می بینم. نزدیک نزدیکم به تو. بالاتر از تصورات تو. بسیار بالاتر از فهم کوچک تو. حیف که نمی فهمی. اکثرهم لایعلمون..."
می گویند یقین نقطه مقابل شک است. من این را نمی پذیرم. آنچه در مقابل شک است، ایمان است. یقین مرتبه ای بسیار بالاتر از ایمان است. حدیثی از امام باقر (ع) نقل شده که به آن خیلی علاقه دارم.
ایشان می فرمایند: "ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است ، و تقوى یک درجه از ایمان بالاتر ، و یقین یک درجه برتر از تقوا است سپس افزود : و لم یقسم بین الناس شىء اقل من الیقین : در میان مردم چیزى کمتر از یقین تقسیم نشده است ! راوى سؤال مى کند یقین چیست ؟ مى فرماید : ''حقیقت یقین توکل بر خدا ، و تسلیم در برابر ذات پاک او ، و رضا به قضاى الهى ، و واگذارى تمام کارهاى خویش به خداوند است'' .
به معنی این جمله خیلی فکر کردم که: در میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است! دانستم یعنی ای انسان! هر که می خواهی باش، هر کجا می خواهی باش... تو می توانی به من برسی. تو می توانی انسان بشوی. می توانی به شهود برسی. می توانی از اهل یقین باشی.
بالاترین ظرفیت بشری در تمام انسانها قرار داده شد. همه می توانند اهل یقین باشند. همه می توانند به "لقاءالله" برسند. راه هست. پای راه رفتن نیست. راهیست بس دور...راهی به سوی نور. اما از میان کویری داغ و تفتیده. راهی که پایانی بس دور دارد. تشنگی و گرسنگی و خارها در پا و آفتاب سوزان و دره های عمیق و کوه های سر به فلک کشیده و مار و مور و بیماری و گم گشتگی و حیرانی... و تنهایی.... و کیست که سالک این راه باشد. کیست که به امیدی واهی پا به این راه بگذارد. کیست که بپذیرد در انتهای این دشواری بهشت برین وصل است. ان مع العسر يسرا
دائم در ذهنم می پیچد: در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
چقدر حرفها زیادند. چقدر ظرفیت کلمات کم. چقدر محدود و ناقصم.
بیشتر از اهل یقین خواهم گفت...
یقین درجه ای بالاتر از ایمان است. جایی خواندم ایمان بر پایه خیال است. به همین دلیل است که در آن خوف و رجا راه دارد. مومن گاهی می ترسد. گاهی امیدوار می شود. گاهی غمگین می شود. گاهی مضطر هست و گاهی نا آرام و بی قرار. شبیه موجی می شود که سر به این سو و آن سو می کوبد. هیچ چیز آرامش نمی کند. با اینکه ایمان دارد. با اینکه می داند خدایی هست که به تماشایش نشسته. در اینجاست که باید به او می گویند که ": آهای! من از رگ گردنت هم به تو نزدیکترم. نترس! من هستم... تو نمی دانی. تو نمی بینی مرا. فقط باور کرده ای که هستم. نمی بینی، نمی بینی... باور کرده ای که پشت پرده ام. اما پرده ای هنوز بین من و تو است. هنوز به شهود نرسیده ای. پس آرام باش. من تو را می بینم. نزدیک نزدیکم به تو. بالاتر از تصورات تو. بسیار بالاتر از فهم کوچک تو. حیف که نمی فهمی. اکثرهم لایعلمون..."
می گویند یقین نقطه مقابل شک است. من این را نمی پذیرم. آنچه در مقابل شک است، ایمان است. یقین مرتبه ای بسیار بالاتر از ایمان است. حدیثی از امام باقر (ع) نقل شده که به آن خیلی علاقه دارم.
ایشان می فرمایند: "ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است ، و تقوى یک درجه از ایمان بالاتر ، و یقین یک درجه برتر از تقوا است سپس افزود : و لم یقسم بین الناس شىء اقل من الیقین : در میان مردم چیزى کمتر از یقین تقسیم نشده است ! راوى سؤال مى کند یقین چیست ؟ مى فرماید : ''حقیقت یقین توکل بر خدا ، و تسلیم در برابر ذات پاک او ، و رضا به قضاى الهى ، و واگذارى تمام کارهاى خویش به خداوند است'' .
به معنی این جمله خیلی فکر کردم که: در میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است! دانستم یعنی ای انسان! هر که می خواهی باش، هر کجا می خواهی باش... تو می توانی به من برسی. تو می توانی انسان بشوی. می توانی به شهود برسی. می توانی از اهل یقین باشی.
بالاترین ظرفیت بشری در تمام انسانها قرار داده شد. همه می توانند اهل یقین باشند. همه می توانند به "لقاءالله" برسند. راه هست. پای راه رفتن نیست. راهیست بس دور...راهی به سوی نور. اما از میان کویری داغ و تفتیده. راهی که پایانی بس دور دارد. تشنگی و گرسنگی و خارها در پا و آفتاب سوزان و دره های عمیق و کوه های سر به فلک کشیده و مار و مور و بیماری و گم گشتگی و حیرانی... و تنهایی.... و کیست که سالک این راه باشد. کیست که به امیدی واهی پا به این راه بگذارد. کیست که بپذیرد در انتهای این دشواری بهشت برین وصل است. ان مع العسر يسرا
دائم در ذهنم می پیچد: در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
چقدر حرفها زیادند. چقدر ظرفیت کلمات کم. چقدر محدود و ناقصم.
بیشتر از اهل یقین خواهم گفت...
۱ نظر:
مریم ون خیلی عالی بود...
دوبار اومدم خوندمش اما error می داد نمی شد پیغام بگذارم برات.گاهی شنیدن یه جمله دنیامو زیر رو میکنه..
مریم دلم می خواد دینم آرومم کنه... خسته ام از این همه قید..
ارسال یک نظر