پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

یادم هست زمانی که در مقطع انتخاب رشته دوران دبیرستان بودم، فقط به یک دلیل رشته ریاضی را انتخاب کردم: از پیدا کردن مجهول لذت می بردم! این x که باید کلی فکر کنم و کلی کاغذ سیاه کنم تا بدانم چند است. این جستجو طلبی، این لذت گشتن! مسیر زندگی مرا در روزهای نوجوانی تعیین کرد.
این روزها باز بیشتر از قبل درگیر درس و حل مساله هستم. این روزها بازهم در جستجو هستم. اما این بار می دانم که دیگر گمشده من x و y و آمپر و ولتاژ نیست. دیگر یافتن اینها پایانی بر سرگشتگی من نیست. سالها اشتباه کردم.
کجایی تو؟ کجایی که پایان دهی به این همه آشفتگی؟؟ سالهاست چشم در راهم. همین روزهاست که چراغ به دست بگیرم و راه بیفتم.... آنچه یافت می نشود، آنم آرزوست....

کاش می شد فروغی بسطامی را بفهمم که گفت:
کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

همین روزهاست که چراغ به دست بگیرم در این تاریکی....

۶ نظر:

Unknown گفت...

گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی

مریم فردی گفت...

چون می تواند کشیدن، این پیکر لاغر من!!!!

آمین گفت...

سال عجیبیه! برای هیچ چیز عجله ندارم... حتی برای پیدا کردنت!تو که پیدایی..

ناشناس گفت...

با چراغ تو تاریکی راه افتادن که طبیعیه. فکر کنم منظورت اینه که با چراغ تو روز راه بیفتی دنبال گمشتت

ناشناس گفت...

اینقدر کلافه طبق معمول نباش

دل در پی هرعلت ومعلول نباش

اطراف گذشته های بد پرسه نزن

در حال خودت همیشه مجهول نباش

فاطمه بالازاده گفت...

اگر بوده و هست... پس جستجو چرا ؟؟؟