درست وقتی که چشمهایت عادت کردند به درخشش گنبد طلا، انگشتان احساست که عادت کردند به عشق بازی با پنجره های فولادی، گوشهایت که دل بستند به صدای نقاره ها، درست همان لحظه که پاهایت عادت کردند به راه رفتن روی بال فرشته ها... باید سفره دلت را جمع کنی، بقچه کنی و برگردی. و تنها امید داری که دوباره زائر شوی.
زائر که می شوی، دل بریدن را خوب خواهی آموخت. جرأت شکافتن بافته هایت را خواهی یافت. زائر که می شوی قلب تو یعنی قدمگاه او...
یا علی ابن موسی الرضا، با تمام خودم به سوی تو می آیم، مرا بپذیر، مرا بپسند...
دعا گو و نائب الزیاره همه دوستان هستم.
زائر که می شوی، دل بریدن را خوب خواهی آموخت. جرأت شکافتن بافته هایت را خواهی یافت. زائر که می شوی قلب تو یعنی قدمگاه او...
یا علی ابن موسی الرضا، با تمام خودم به سوی تو می آیم، مرا بپذیر، مرا بپسند...
دعا گو و نائب الزیاره همه دوستان هستم.