چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹

الهی به مستان میخانه ات / به عقل آفرینان دیوانه ات
به نور دل صبح خیزان عشق/ ز شادی به اندوه گریزان عشق
به رندان مست آگاه دل/ که هرگز نرفتند جز راه دل
به مستان افتاده در پای خم/ به رندان پیمانه پیمای خم
به شام غریبان، به جان صبوح/ کز ایشان بود روز و شب را فتوح
که خاکم گِل از آب انگور کن/ هوسهای من آتش طور کن
به خمخانه وحدتم راه ده/ دل زنده و جان آگاه ده
الهی به آنان که در تو گمند/ نهان از دل و دیده مردمند
مِیی ده که چون ریزمش در سبو/ بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن مِی که در دل چو منزل کند/ بدن را فروزانتر از دل کند
جهان منزل راحت اندیش نیست/ ازل تا ابد یک نفس بیش نیست
مِیِ معنی افروز و صورت گداز/ همه گشته معجون ناز و نیاز
پریشان دِماغیم ساقی کجاست/ شرابی ز شب مانده باقی کجاست
مِیی کو مرا وا رهاند ز من/ ز آئین کیفیت ما و من
دماغم ز میخانه بوئی شنید/ حذر کن که دیوانه هویی شنید
مُغنی نوای طرب ساز کن/ دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین/ ببین خویش را و خدا را ببین
تو در حلقه می پرستان در آی/ که چیزی نبینی به غیر از خدای
الهی به جان خراباتیان/ کز این محنت هستیم وا رهان


رضی الدین آرتیمانی

* توصیه می کنم ای شعر رو با صدای شهرام ناظری گوش کنید.

هیچ نظری موجود نیست: