پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

= خسته ام! دیگر قدمهایم یاریم نمی کنند. زانوانم می لرزند.
- خسته نباشید. خدا قوت!
= به ستوه آمده ام. طاقتی نمانده. سنگینی بار رنجی بزرگ روی دوشم، امانم را بریده.
- خدا بهتون صبر بده
= دلشوره دارم، اضطراب... اضطراب... بر سینه ام ناخن می کشند
- آرام می شوید به فضل خدا
= جانم آتش گرفته. دارم می سوزم. شعله های سرد و بی قرار آتش احاطه ام کرده اند و من یَتَقَلقَلُ بَینَ اطباقِها!
- سرد می شوید انشاءالله!!
= تلخم! گویا جام شوکران در حلقم ریخته اند.
- شیرین کام می شوید اگر خدا بخواهد.
= در تاریکی بی رحم و سنگین "تردید" گرفتار شده ام. گم شده ام! در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت..
- پیدا می شوید به لطف خدا.
= زندگی ام پر شده از کینه، نفرت، تنهایی، پستی، غربت، بیگانگی، پلشتی، هراس، گرفتاری، بدبختی، زشتی، یأس، افسوس، رنج، دروغ، حرص، نومیدی، شک، ذلت، جهل، حقارت، پریشانی، خیانت، ظلم، فریب، بی هویتی....
- ....

چه بیهوده دهان باز می کنیم و چه جاهلانه لغات را هدر می دهیم. نمی دانیم چه می گوییم و نمی دانیم چه پاسخ می دهیم.
لغات را یا برای توصیف سطحی حالات روحیمان، یا برای عذری برای غفلت خود به کار می بریم.
گاهی فکر می کنم انسان در لحظه مرگش معنی خیلی از کلمات را نمی داند!

۱ نظر:

Mary گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.