جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۰

مسافرم. 
مدتی نخواهم بود.
نمی دانم چقدر...

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۰

دایی غفور: می‌بینی یوسُف؟ می‌بینی چه کردی؟
من این حرفامو به کی بگم یوسُف؟ من تو گوش کی نجوا کنم یوسُف؟
این انصافه؟
خب خودتو به من نشون بده، من که می‌دونم این تو نیستی، این تو نیستی... تو کجایی ؟
تو شکم کوسه؟ من با این دل چه کنم؟ من با اینا چه کنم؟ من این غصه‌مو با کی تقسیم کنم؟
من با چه قوتی این همه راهو بیام که چی؟ ... دیگه دارم اذیت می شم.
دیگه وقتشه بخوابونم تو گوشت پسر !

بوی پیراهن یوسُف- ابراهیم حاتمی‌کیا

// به یاد همه یوسُف ها، و یعقوب هایی که هنوز چشم دوخته اند به راه....

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۰

عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا

بهشتيان را جامه‏هاى ابريشمى سبز و ديباى ستبر در بر است و پيرايه آنان دستبندهاى سيمين است و پروردگارشان شرابی پاك به آنان مى‏نوشاند
( انسان-21)

و تو خود می دانی که چقدر تشنه جامی هستم که در دست توست... و این تنها مقام ابرار است... بهای آن جام، آدم شدن است... انسان شدن.. تمام قیمت این جام که در دستان توست!

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۰

در دست گلی دارم ، اینبار که می آیم
کانرا به تو بسپارم ، اینبار که می آیم

در بسته نخواهد ماند ، بگذار کلیدش را
در دست تو بسپارم ، اینبار که می آیم

هم هر کس و هم هر چیز ، جز عشق تو پالوده است
از صفحه پندارم ، اینبار که می آیم

خواهی که اگر سنجی ، می سنج که جز مهرت
از هر چه سبکبارم ، اینبار که می آیم

سقفم ندهی باری ، جایی بسپار، آری
در سایه دیوارم ، اینبار که می آیم

باور کن از آن تصویر آن خستگی ، آن تخدیر
بیزارم و بیزارم ، اینبار که می آیم

دیروز بهل جانا! با تو همه از فردا
یک سینه سخن دارم ، اینبار که می آیم

حسین منزوی
 
***
دوباره برگشتم.
باز من و شما و بنفشه زارمان
سلام!