چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۰

دایی غفور: می‌بینی یوسُف؟ می‌بینی چه کردی؟
من این حرفامو به کی بگم یوسُف؟ من تو گوش کی نجوا کنم یوسُف؟
این انصافه؟
خب خودتو به من نشون بده، من که می‌دونم این تو نیستی، این تو نیستی... تو کجایی ؟
تو شکم کوسه؟ من با این دل چه کنم؟ من با اینا چه کنم؟ من این غصه‌مو با کی تقسیم کنم؟
من با چه قوتی این همه راهو بیام که چی؟ ... دیگه دارم اذیت می شم.
دیگه وقتشه بخوابونم تو گوشت پسر !

بوی پیراهن یوسُف- ابراهیم حاتمی‌کیا

// به یاد همه یوسُف ها، و یعقوب هایی که هنوز چشم دوخته اند به راه....

هیچ نظری موجود نیست: