سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۰

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن "من" بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

افشین یداللهی

۵ نظر:

آمین گفت...

دیگه آدرستو گم نمیکنم :)

آمین گفت...

دیگه آدرستو گم نمیکنم :)

مریم فردی گفت...

:)

Zahra گفت...

برام آشناست! تو تی.وی پخش کرده؟

مریم فردی گفت...

نمی دونم زهرا جان. خیلی اهل تی وی!! نیستم. من این شعرو با صدای علیرضا قربانی شنیدم و فوق العاده لذت بردم. برات ایمیل می کنمش.