دیروز برای اولین بار رفتم قطعه هنرمندان. چه دنیای عجیبی بود. زیر هر تکه سنگی عاشقی خوابیده بود. همه هنرمندان عاشقند. اسمها را یکی یکی می خواندم. خیلی ها را می شناختم و خیلی ها را متاسفانه نه. بس که در این سرزمین به هنرمندان بها می دهند و از آنها برای جوانان می گویند.
بید مجنونی در گوشه قطعه توجهم را جلب کرد. کنجکاو شدم بدانم، چه کسی می تواند مالک زیباترین بخش قطعه باشد. "دکتر عبدالحسین زرین کوب" که کتاب "پله پله تا ملاقات خدا" یش را بسیار دوست می دارم. با دیدن برخی اسمها بغضم سنگینتر می شد. دوست داشتم ساعتی بر مزار فریدون مشیری بنشینم و به آن کوچه فکر کنم. بر مزار استاد ترقی به یاد این بیت از شعرش افتادم: بخوان خدای را بخوان، گره گشای را بخوان... بر مزار استاد تجویدی آتش کاروانی را دیدم که به جا مانده...
چقدر برایم سخت بود راه رفتن روی آسمان...
۲ نظر:
مریم جون یه تعبیر زیبایی " راه رفتن روی آسمان.."
کاش منم یکبار با خودت ببری اونجا، احساس می کنم قلبم اونجا عاشقانه تر بتپه..
اوه، چه عجب ما یه خلاقیتی از شما دیدیم.
D:
ارسال یک نظر