تفاوت بسیار است بین ایمان و تعصب، و بین مومن و متعصب. مومن از راه شک و جستجو به ایمان می رسد ولی انسان متعصب ابتدا تعصب پیدا می کند و بعد تنها به جستجوی کوتاهی بسنده می کند، آن هم در راستای اثبات حقانیت تعصبش. ایمان به سادگی کسب نمی شود و شاید فرصتی به درازای یک عمر نیاز داشته باشد، و چون به دست آمد، به سادگی از دست نخواهد رفت. این تعصب است که به سادگی یه شعار بدست می آید و به سادگی شعاری زیباتر از دست می رود. انسان مومن شعارها را می سازد و متعصبان فریادش می زنند.
منظورم از مومن و ایمان در اینجا، تعریف قرآنی آن نیست. هر کس که به راهی که می رود، اعتقاد داشته باشد و آن را با استدلال، مطالعه، بحث و جدل عادلانه و خارج از تعصب، انتخاب کرده باشد، مومن به همان عقیده است. یک انسان می تواند به اقتضای دورانی که در آن زندگی می کند و امکاناتی که جهت تحقیق و "دانستن" در اختیار دارد، بر اساس استعداد و علاقمندی ذاتی خود به اندیشه ای مومن شود. و این اندیشه لزوما در راستای همان صراط مستقیم الهی نیست.
مومنانند که چهارچوب اندیشه های انسانی در طول تاریخ را ساخته اند و متعصبان تنها به تبلیغ این اندیشه ها مشغول بوده اند. متعصبان چشمها را بستند و تنها فریاد زدند، اما این مومنان بودند که دهانها را بستند و دیدند.
خداوند در قرآن از مومنان بسیار سخن گفته است. ویژگیها و افکار و اعمال آنان را به رخ کشیده و به آنان وعده بهشت داده است. اما مومنان مد نظر قرآن، کسانی هستند که افکار و اعتقادشان در راستای صراط مستقیم است، نه آنان که در نتیجه افکارشان به راهی غیر از راه تعریف شده الهی رفته اند.
سوالی که در ذهن من گاها پدیدار می شد و این بار با سوال دوستی، عمیق تر و جدی تر تکرار شد، این است که: انسانهای متفکر و مومنی که عمر خود را صرف مطالعه و پژوهش پیرامون مباحث اساسی زندگی بشری و تأمل در وجود خالق یکتا کرده اند، چگونه و با چه استدلالی وجود خداوند را منکر شده اند؟ آیا واقعا " لجوج" بوده اند؟ آیا هیچ کدام وجدان بیداری نداشته اند؟ آیا هیچ کدام با استدلال و منطق بالاتری مواجه نشده اند که آنان را به راه الهی رهنمون شود؟ سرنوشت این مومنان کافر ( البته مومن بر اساس تعریفی که من در ذهن دارم و در بالا اشاره کردم) چیست؟ آیا واقعا مشمول عذاب الهی خواهند شد؟ اگر اینها عمر خود را صرف مطالعه و پژوهش نمی کردند و وارث یک دین اجدادی می شدند، و متعصبانه و نه مومنانه از خداوند دم می زدند ( همانطور که شاید من هستم) مستحق بهشت و رحمت الهی بودند؟
به این سوالات فکر خواهم کرد و به هر نتیجه ای برسم، آن را خواهم نوشت.
منظورم از مومن و ایمان در اینجا، تعریف قرآنی آن نیست. هر کس که به راهی که می رود، اعتقاد داشته باشد و آن را با استدلال، مطالعه، بحث و جدل عادلانه و خارج از تعصب، انتخاب کرده باشد، مومن به همان عقیده است. یک انسان می تواند به اقتضای دورانی که در آن زندگی می کند و امکاناتی که جهت تحقیق و "دانستن" در اختیار دارد، بر اساس استعداد و علاقمندی ذاتی خود به اندیشه ای مومن شود. و این اندیشه لزوما در راستای همان صراط مستقیم الهی نیست.
مومنانند که چهارچوب اندیشه های انسانی در طول تاریخ را ساخته اند و متعصبان تنها به تبلیغ این اندیشه ها مشغول بوده اند. متعصبان چشمها را بستند و تنها فریاد زدند، اما این مومنان بودند که دهانها را بستند و دیدند.
خداوند در قرآن از مومنان بسیار سخن گفته است. ویژگیها و افکار و اعمال آنان را به رخ کشیده و به آنان وعده بهشت داده است. اما مومنان مد نظر قرآن، کسانی هستند که افکار و اعتقادشان در راستای صراط مستقیم است، نه آنان که در نتیجه افکارشان به راهی غیر از راه تعریف شده الهی رفته اند.
سوالی که در ذهن من گاها پدیدار می شد و این بار با سوال دوستی، عمیق تر و جدی تر تکرار شد، این است که: انسانهای متفکر و مومنی که عمر خود را صرف مطالعه و پژوهش پیرامون مباحث اساسی زندگی بشری و تأمل در وجود خالق یکتا کرده اند، چگونه و با چه استدلالی وجود خداوند را منکر شده اند؟ آیا واقعا " لجوج" بوده اند؟ آیا هیچ کدام وجدان بیداری نداشته اند؟ آیا هیچ کدام با استدلال و منطق بالاتری مواجه نشده اند که آنان را به راه الهی رهنمون شود؟ سرنوشت این مومنان کافر ( البته مومن بر اساس تعریفی که من در ذهن دارم و در بالا اشاره کردم) چیست؟ آیا واقعا مشمول عذاب الهی خواهند شد؟ اگر اینها عمر خود را صرف مطالعه و پژوهش نمی کردند و وارث یک دین اجدادی می شدند، و متعصبانه و نه مومنانه از خداوند دم می زدند ( همانطور که شاید من هستم) مستحق بهشت و رحمت الهی بودند؟
به این سوالات فکر خواهم کرد و به هر نتیجه ای برسم، آن را خواهم نوشت.
۳ نظر:
مریم جون خیلی مطلبت عالی بود، تعصب! چیزی که نه فقط در دین ، در خیلی از مسائل دیگه هم مطرحه.. یه نتیجه ی تازه ای اخیرا" گرفتم که من ناخواسته در خیلی از این تعصبات غرق شدم... سالهاست! دارم سعی می کنم مثل رخت های کهنه ای که سالهاست رو هم پوشیدم یکی یکی از تنم درشون بیارم.. تو هم باید کمکم کنی... مریم بذار بقیه هم سوالات مهم ذهنتو بشنوند...
اگه قرار باشه همه شو بنویسی که میشه یه کتاب دینی . مثل همه کتاب دینی هایی که ازشون گریزون بودیم.
مهم رفتارهاو عکس العمل هاست...
اگه به نوشتن باشه خیلی میشه نوشت
فامای عزیزم، قصد من نوشتن نیست. نوشتن برای من یه وسیله است برای در میان گذاشتن دغدغه هام با دوستانم و کمک گرفتن از اونها.
اینها واقعا دغدغه منه. سوالات توی ذهن منه که بهشون فکر می کنم. هیچ کدوم از کتابهای دینی نتونستن حتی تو ذهنم یه سوال ایجاد کنن، چه برسه به اینکه جواب سوالاتم رو بدن.
ارسال یک نظر