موضوع انشا این بود: " شجاعت چیست؟"
همه سرهاشان روی دفترهای کاهی انشا بود و برگه های آن را سیاه می کردند. وای که چه جملات زیبایی می توان در وصف شجاعت نوشت! چه آسمانهایی را می توان به چه ریسمانهایی بافت! چه کلمات بکر و هوس انگیزی می توان در کنار هم ردیف کرد! کدام کند ذهن و کور دلی می تواند چنین موضوع انشای زیبایی را تباه کند؟ بس که درباره آن گفته اند و شنیده اند...
ولی در همان ابتدا کودکی بلند شد و پیش معلم آمد. دفترش را روی میز او گذاشت.
ورقه ای سفید بود که در بالای آن نوشته شده بود: "شجاعت یعنی این!"
.
.
علی شریعتی، از همان کودکی معلم بوده! حتی معلم معلمان خود!
همه سرهاشان روی دفترهای کاهی انشا بود و برگه های آن را سیاه می کردند. وای که چه جملات زیبایی می توان در وصف شجاعت نوشت! چه آسمانهایی را می توان به چه ریسمانهایی بافت! چه کلمات بکر و هوس انگیزی می توان در کنار هم ردیف کرد! کدام کند ذهن و کور دلی می تواند چنین موضوع انشای زیبایی را تباه کند؟ بس که درباره آن گفته اند و شنیده اند...
ولی در همان ابتدا کودکی بلند شد و پیش معلم آمد. دفترش را روی میز او گذاشت.
ورقه ای سفید بود که در بالای آن نوشته شده بود: "شجاعت یعنی این!"
.
.
علی شریعتی، از همان کودکی معلم بوده! حتی معلم معلمان خود!
۳ نظر:
آفرین
همیشه فاصله بین حرف تا عمل همینقدر عجیبه!
ارسال یک نظر