باز هم بی تاب رفتنم. باز هم بی تاب دیدنم. باز هم دلتنگ گردیدنم.
گردیدن و گردیدن و گردیدن.... به دور تو، به دور یاد تو، دور تا دور حلقه محبت تو!
دلتنگ نشستن و زل زدنم. دلتنگ سجده کردنم، آنجا که چند قدمی بیشتر تا تو نیست!
باز هم موسم حج است. با هم حاجیان اسباب سفر را بستند و راهی شدند. باز هم من برایشان دست تکان دادم. باز هم آنها رفتند و من ماندم به تماشا! باز هم خود را در وجودم دفن کردم. باز هم سکوت کردم و تنها رفتنشان را دیدم. دیدم که چه خندان می روند.
من باید سکوت کنم ...
تا به حال دو بار مرا به سکوت خوانده ای. بار اول قرعه کشی بین من و دوست مرحومم بود. چه گذشت بر من وقتی حتی بین دو نفر هم انتخاب نشدم. چقدر برایت گلایه داشتم. و چه شرمسار شدم وقتی دانستم که او رفتنی بود و من ماندنی... نه فقط به حج! به سوی تو!
و بار دوم که در قرعه کشی دانشگاه، اسم حقیر من به اسم خانه ات گره خورد، گذر نامه ام چند ساعت دیرتر به دستم رسید، و باز هم دست من به خانه ات نرسید! چه می توانستم بکنم؟ جز سکوت؟ جز بهت؟
اما من هنوز مشتاقم. مشتاق و بی تاب توام و نمی توانم منتظر بمانم که بخوانی ام! من تو را می یابم. تو را در خود می جویم. نه در سرزمین حجاز! در خودم به دورت می گردم. به دور خودم می گردم. من در گردش به دور تو عدم می شوم. نابود می شوم. و باز وجود می یابم. شاید سماع همین است!
من هاجرم! ببین چگونه در کوی تو سرگردانم! ببین چگونه بین صفا و مروه، افتان و خیزان می روم؟ ببین چگونه سعی می کنم در میانۀ این بیابان!
تو در قلب منی. در میان سینه منی، نه درون سنگ کعبه! حاجیان آنجا چه می جویند؟ من تو را در خود، در همین نزدیکی می یابم!
ای قوم به حج رفته، کجایید، کجایید
معشوق همین جاست، بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوائید
گردیدن و گردیدن و گردیدن.... به دور تو، به دور یاد تو، دور تا دور حلقه محبت تو!
دلتنگ نشستن و زل زدنم. دلتنگ سجده کردنم، آنجا که چند قدمی بیشتر تا تو نیست!
باز هم موسم حج است. با هم حاجیان اسباب سفر را بستند و راهی شدند. باز هم من برایشان دست تکان دادم. باز هم آنها رفتند و من ماندم به تماشا! باز هم خود را در وجودم دفن کردم. باز هم سکوت کردم و تنها رفتنشان را دیدم. دیدم که چه خندان می روند.
من باید سکوت کنم ...
تا به حال دو بار مرا به سکوت خوانده ای. بار اول قرعه کشی بین من و دوست مرحومم بود. چه گذشت بر من وقتی حتی بین دو نفر هم انتخاب نشدم. چقدر برایت گلایه داشتم. و چه شرمسار شدم وقتی دانستم که او رفتنی بود و من ماندنی... نه فقط به حج! به سوی تو!
و بار دوم که در قرعه کشی دانشگاه، اسم حقیر من به اسم خانه ات گره خورد، گذر نامه ام چند ساعت دیرتر به دستم رسید، و باز هم دست من به خانه ات نرسید! چه می توانستم بکنم؟ جز سکوت؟ جز بهت؟
اما من هنوز مشتاقم. مشتاق و بی تاب توام و نمی توانم منتظر بمانم که بخوانی ام! من تو را می یابم. تو را در خود می جویم. نه در سرزمین حجاز! در خودم به دورت می گردم. به دور خودم می گردم. من در گردش به دور تو عدم می شوم. نابود می شوم. و باز وجود می یابم. شاید سماع همین است!
من هاجرم! ببین چگونه در کوی تو سرگردانم! ببین چگونه بین صفا و مروه، افتان و خیزان می روم؟ ببین چگونه سعی می کنم در میانۀ این بیابان!
تو در قلب منی. در میان سینه منی، نه درون سنگ کعبه! حاجیان آنجا چه می جویند؟ من تو را در خود، در همین نزدیکی می یابم!
ای قوم به حج رفته، کجایید، کجایید
معشوق همین جاست، بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوائید
۳ نظر:
عالی بود.
یار ما دلدار ما عالم اسرار ما
یوسف دیدار ما رونق بازار ما
بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما
مفلسانیم و تویی گنج ما دینار ما
کاهلانیم و تویی حج ما پیکار ما
خفتگانیم و تویی دولت بیدار ما
خستگانیم و تویی مرهم بیمار ما
ما خرابیم و تویی از کرم معمار ما
دوش گفتم عشق را ای شه عیار ما
سر مکش منکر مشو بردهای دستار ما
.......
سلام مریم جووونم
خیلی حسودیم می شه به این همه عشق- این همه محبت- این همه دوستی ناب ناب ناب!!
دلم برای سعاده تنگ شده
چه خوب که توی وبلاگمون گاهی ازش یاد کنیم ...
حج واقعی همینه که تو بهش رسیدی
او جز این هیچ نمی خواد
سفر فقط بهانه اس
مهم رسیدنه که تو در همین جا بهش رسیدی
به حالت غبطه می خورم
برام دعا کن
دوستت دارم..
به قدر تمام بیتابی ها و تاب آوردن هایت..
ارسال یک نظر