وقتی می خواهی بنویسی، یک داستان یا یک فیلم نامه، فرقی نمی کنه، مهمترین چیزی که توی ذهنته، سوژه و مسیر کلی داستانت هست. بعدش باید شخصیتها و عوامل داستانت رو بسازی. اگر سازنده ماهری باشی، شخصیتها تو رو به سمت آخر داستان هدایت می کنند و تو رو با یه نتیجۀ دور از ذهن غافلگیرت می کنند. اگر شخصیتها قوی باشن، افسار ذهنت تو دست اونهاست. اما در نهایت این تویی که خالقی! اونها رو می سازی و کنار هم قرار می دی، با هم آشناشون می کنی و از هم دورشون می کنی. اما این شخصیتها هستند که خودشون می دونن تو هر لحظه و هر موقعیت چه کاری باید بکنن. شاید خودشون نمی دونن که هر رفتارشون تو هر لحظه، و هر تصمیمی که می گیرن چه تاثیری تو مسیر کلی داستان داره. تقصیر تو نیست! تو اونها رو می سازی و می فرستی تو فضای قصه! اونها خودشون می دونن چقدر بر اساس شخصیت پردازی اولیه تو حرکت کنن. ولی از کجا بفهمن چی تو ذهن توء؟ وجدان دارن مگه؟؟ اگه همونی بمونن که تو ساختی، همونی می شن که تو خواستی. وگر نه...!
می بینید چقدر شبیه داستان آفرینشه!
می بینید چقدر شبیه داستان آفرینشه!