شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

یا دَهرُ أفٍّ لک من خلیل ..... کم لک بالإشراق و الأصیل
مِن طالبٍ و صاحب قَتیل .... و الدَّهرُ لا یَقنَعُ بالبَدیل
و کلُّ حَیٍّ سالک سبیل ..... ما أقرَبُ الوَعدَ إلی الرَّحیل !
و إنَّما الأمرُ إلی الجَلیل
.
.
.
ای روزگار ! اُف بر دوستی تو ! .... چه بسا یاران و طالبانی را که در بامداد و شامگاهانت کُشتی !
و روزگار، جایگزینی به جای آنان ، نمی پذیرد (و به مرگ دیگر راضی نمی شود) .
و هر زنده ای باید این راه را طی کند ... و چه نزدیک است آن وعده رحیل !
و پایان کار تنها به سوی خداوند شکوهمندست


"از کلام سیدالشهدا لحظاتی قبل از ورود به میدان نبرد"

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۹

نمی توانم زیست بی تنفس هوایی که تو تنفس می کنی.
و خواندن کتابهایی که تو می خوانی...
و سفارش قهوه ای که تو سفارش می دهی...
و شنیدن آهنگی که تو دوست داری...
و دوست داشتن گل هایی که تو می خری...
نمی توانم... از سرگرمی های تو هرگز جدا شوم
هر چه هم ساده باشند
هر چه هم کودکانه ... و ناممکن باشند
عشق یعنی همه چیز را با تو قسمت کنم
از سنجاق مو... تا کلینکس!
عشق یعنی مرا جغرافیا در کار نباشد
یعنی تو را تاریخ در کار نباشد...
یعنی تو با صدای من سخن گویی...
با چشمان من ببنی...
و جهان را با انگشتان من کشف کنی

نزار قبانی

جمعه، آبان ۲۱، ۱۳۸۹

تکه های کلامی و رفتاری آدمها را زود متوجه می شوم و در خاطرم می ماند.
وقتی کسی از تکۀ کلامی یا رفتاری دیگری استفاده می کند، کلافه می شوم. احساس می کنم یک نفر می خواهد به زور در قالب دیگری دیده شود.کسی را می شناسم که می توان در رفتار و گفتارش خلاصه ای از تمام اطرافیانش را دید!! هر بخش از کلام و رفتارش را وامدار کسی ست و به سرعت تغییرات افراد بر او تاثیر می گذارد.
نمی دانم این چیست؟ شکل نگرفتن شخصیت؟ بی هویتی؟ خود نشناسی!!
فقط این را می دانم که دیگر به ندرت می توان کسی را پیدا کرد که "خودش" باشد. بدون تقلید کردن، بدون ادا در آوردن...

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

= خسته ام! دیگر قدمهایم یاریم نمی کنند. زانوانم می لرزند.
- خسته نباشید. خدا قوت!
= به ستوه آمده ام. طاقتی نمانده. سنگینی بار رنجی بزرگ روی دوشم، امانم را بریده.
- خدا بهتون صبر بده
= دلشوره دارم، اضطراب... اضطراب... بر سینه ام ناخن می کشند
- آرام می شوید به فضل خدا
= جانم آتش گرفته. دارم می سوزم. شعله های سرد و بی قرار آتش احاطه ام کرده اند و من یَتَقَلقَلُ بَینَ اطباقِها!
- سرد می شوید انشاءالله!!
= تلخم! گویا جام شوکران در حلقم ریخته اند.
- شیرین کام می شوید اگر خدا بخواهد.
= در تاریکی بی رحم و سنگین "تردید" گرفتار شده ام. گم شده ام! در این شب سیاهم گم گشته راه مقصود / از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت..
- پیدا می شوید به لطف خدا.
= زندگی ام پر شده از کینه، نفرت، تنهایی، پستی، غربت، بیگانگی، پلشتی، هراس، گرفتاری، بدبختی، زشتی، یأس، افسوس، رنج، دروغ، حرص، نومیدی، شک، ذلت، جهل، حقارت، پریشانی، خیانت، ظلم، فریب، بی هویتی....
- ....

چه بیهوده دهان باز می کنیم و چه جاهلانه لغات را هدر می دهیم. نمی دانیم چه می گوییم و نمی دانیم چه پاسخ می دهیم.
لغات را یا برای توصیف سطحی حالات روحیمان، یا برای عذری برای غفلت خود به کار می بریم.
گاهی فکر می کنم انسان در لحظه مرگش معنی خیلی از کلمات را نمی داند!

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹

باز هم بی تاب رفتنم. باز هم بی تاب دیدنم. باز هم دلتنگ گردیدنم.
گردیدن و گردیدن و گردیدن.... به دور تو، به دور یاد تو، دور تا دور حلقه محبت تو!
دلتنگ نشستن و زل زدنم. دلتنگ سجده کردنم، آنجا که چند قدمی بیشتر تا تو نیست!
باز هم موسم حج است. با هم حاجیان اسباب سفر را بستند و راهی شدند. باز هم من برایشان دست تکان دادم. باز هم آنها رفتند و من ماندم به تماشا! باز هم خود را در وجودم دفن کردم. باز هم سکوت کردم و تنها رفتنشان را دیدم. دیدم که چه خندان می روند.
من باید سکوت کنم ...
تا به حال دو بار مرا به سکوت خوانده ای. بار اول قرعه کشی بین من و دوست مرحومم بود. چه گذشت بر من وقتی حتی بین دو نفر هم انتخاب نشدم. چقدر برایت گلایه داشتم. و چه شرمسار شدم وقتی دانستم که او رفتنی بود و من ماندنی... نه فقط به حج! به سوی تو!
و بار دوم که در قرعه کشی دانشگاه، اسم حقیر من به اسم خانه ات گره خورد، گذر نامه ام چند ساعت دیرتر به دستم رسید، و باز هم دست من به خانه ات نرسید! چه می توانستم بکنم؟ جز سکوت؟ جز بهت؟
اما من هنوز مشتاقم. مشتاق و بی تاب توام و نمی توانم منتظر بمانم که بخوانی ام! من تو را می یابم. تو را در خود می جویم. نه در سرزمین حجاز! در خودم به دورت می گردم. به دور خودم می گردم. من در گردش به دور تو عدم می شوم. نابود می شوم. و باز وجود می یابم. شاید سماع همین است!
من هاجرم! ببین چگونه در کوی تو سرگردانم! ببین چگونه بین صفا و مروه، افتان و خیزان می روم؟ ببین چگونه سعی می کنم در میانۀ این بیابان!
تو در قلب منی. در میان سینه منی، نه درون سنگ کعبه! حاجیان آنجا چه می جویند؟ من تو را در خود، در همین نزدیکی می یابم!

ای قوم به حج رفته، کجایید، کجایید
معشوق همین جاست، بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوائید